-رقص دود هم زیبایی خودش رو داره . -هه خندش گرفت ولی تمام تلاشش واسه خندیدن شد یه زهرخند تلخ و پر صدا . گوشه لبش رو بالا کشید و گفت : - رقاص کوچولوی شیطون . دوباره چشم دوخت به رقص دودی که از سر سیگارش سر بلند میکرد ، پیچ و تاب و میخورد و ذره ذره محو میشد . با خودش گفت : - یعنی مرگ هم انقدر طنازی داره ؟ نخ سیگار رو بالا اورد . درست جلو چشم هاش . انقدر جلو که برای درست دیدن سرخی آتشگون مرگ سیگارش بایدکمی چشم هاش رو لوچ و حرارتش رو روی سر بینیش حس میکرد . باز گوشه لبش رو بالا کشید . نفسش رو پر صدا بیرون داد . هوس یک پک دیگه به سرش زد . سیگار رو به لب هاش نزدیک کرد ولی لرزش دست هاش اونقدری زیاد بود که دستش با دهنش میزون نمیشد . سعی کرد و باز هم سعی کرد . بعد دوباره خندش گرفت . باز گوشه لبش رو بالا کشید . بلاخره لب و دستش میزون شد و بوسه ای به لب سیگارش زد . با خودش فکرکرد اینم یه بوسه مرگبار دیگه . دوباره سیگارش رو جلوی چشم هاش گرفت و گفت : - میبینی با یه بوسه عمرت به نصف رسید . به این میگن بوسه مرگ . تو زود میمیری . دو کام دیگه بستته . دکترها میگن با این بوسه ها منم میمیرم . دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره . یک ابروش رو بالا فرستاد . گفت : - بد میگم ؟ نه تو بگو بد میگم ؟ فقط موندم این رقصیدنت واسه چیه ؟ چشم هاش رو بست . پک سریع و عمیق دیگه ای به سیگارش زد . انقدر سریع که دست هاش فرصت لرزیدن نکردن و اونقدر عمیق که چیزی جز ستونی از خاکستر یه سرخی بیجون و یه فیلتر نارنجی چیزی لای انگشت هاش باقی نموند . چند ثانیه ای صبر کرد تا خوب دود با ریه هاش آشتی کنن و بعد یک فوت . همه چیز تموم شد . رقاصه کوچیک امشبش هم مرده بود . پرتش کرد . درست روی زمین . درست زیر پا . رقاصه کوچولو حالا زیر پاهاش له شده بود . دیگه از کور سوی نارنجی آتشینش هم خبری نبود . با خودش گفت : - تاریخ مصرفت که تموم بشه زیر پا لهت میکنن . با نوک انگشت قطره بی اجاره روونه شده روی گونش رو پاک کرد . با تغیر گفت : - مثلاً مردی یادت رفته ؟ از این رقاصه کوچولو یاد بگیر . تمام غم هاش رو تو پیچ و تاب نور و هوا رقصید . به زیر پاش نگاه کرد و ادامه داد : - فکرکردی از تو کمترم ؟ انقدر کمتر که غم هام رو توی رقص تو پنهون کنم ؟ فکر میکنی نمیتونم ؟ تکیه اش رو از درخت پشت سرش برداشت . دست هاش رو بالا اورد و گفت : - زیر این گنبد فلفل نمکی چه کنیم اگر نخدیم الکی ؟ خوند و خوند و دوباره هم خوند . بلند بلند و موزون . و درست همون موقع مردم ، همون مردمی که سوار ماشین هاشون بودن و تند تند از کنار این درخت تنهای ایستاده کنار پیاده رو رد میشدن با تعجب مرد کت و شلوار پوشی رو دیدن که یک نیمه شب غم هاش رو وسط یک پیاده رو تاریک و خلوت ، زیر یک درخت تنها میرقصید !